محل تبلیغات شما
بهشون اشاره کردم چیزی نگن. چیزی نگذشت که زنگ خورد و همه برگشتن کلاس. اون روز فقط سعی کردم زهرا رو بخندونم تا از لاک خودش در بیاد. وسایلام رو جمع کردم. موقع رفتن بود. خیلی گرسنه بودم. چیزی نگذشت که زنگ آخر هم خورد. قدم زنون رفتیم بیرون. به محض این که پامو از در حیاط گذاشتیم بیرون. یه ماشین جلومون توقف کرد. زهرا گفت:امیرِ. می خوایم با هم بریم بیرون. گفتم:خوش بگذره. فقط انقدر اخمو نباش. سعی کن بهت خوش بگذره.

در هوای مست کننده ی تو

چیزی ,بیرون ,بگذره ,خوش ,هم ,فقط ,که زنگ ,خوش بگذره ,چیزی نگذشت ,نگذشت که ,توقف کرد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طایفه چهاربری يارمهربان دفتر یادداشت خط خطی